My lover is a Mafia [part 26]
دست پسر رو پس زد و فریاد کشید.
هوسوک: از اینجا برو پسر برووو
÷ ولی تو...
هوسوک: هوانگ!
دادی زد که باعث توقف اشک های پسر شد.
هوسوک: کار من اینه که جون بقیه رو نجات بدم*لبخندی زد* این چیزیه که خودم انتخاب کردم و الان ازت میخوام که*نگاهی با تویی که ترسیده نگاهشون میکردی کرد* عملیات جدیدتو به پایان برسونی.
صدای آدمایی که داشتن از پله ها بالا میومدن شنیده میشد. هوسوک با جدیت و کمی ترس به هیونجین نگاه کرد.
هوسوک: زود باش پسر از اینجا ببرش
هیونجین وقفه ای نکرد و به سمت تو اومد. محکم در آغوشت کشید و به طرف از طریق پله های خروج اضطراری که در بیرون ساختمون بودن رفت. و در آخرین لحظه نگاه دوباره ای به هوسوک کرد؛ با اینکه درد شدیدی داشت اما لبخند میزد.
÷ ازت ممنونم*با اشک توی چشماش و لبخند*
و از پله ها با سرعت پایین رفت. تو تمام مدت سرتو توی گردنش فرو کرده بودی و چشماتو بسته بودی؛ از ترس به خودت میلرزیدی و هر از گاهی قطره اشکی میریختی.
به زمین رسیدین. هیونجین نفس نفس میزد و همزمان موهاتو نوازش میکرد؛ و همونطور که به ساختمون روبرو خیره بود در گوشت حرفایی میزد.
÷ تموم شد، همه چیز تموم شد...
و ناگهان تموم ساختمون از بالاترین طبقه شروع به سوختن کرد...
نگاهتونو به آتش شعله ور جلوتون دوختین، هنوز نفس نفس میزدین اما دیگه همه چیز تموم شده بود. دیگه چیزی برای ترسیدن وجود نداشت...
•چند ماه بعد•
اسلحتو پر کردی و خشابشو کشیدی؛ بالاتنت رو کامل از پنجره ماشین بیرون بردی و به سمت لاستیک های ماشین پشت سرتون شلیک کردی.
÷ خودتو محکم بگیر میخوام سرعتمو زیاد کنم.
به حرفش گوش دادی و به شلیک کردنت ادامه دادی و موفق شدی ماشین پشتی رو پنچر کنی.
× زدمشون!
سر جات برگشتی و موهاتو که در اثر باد نامرتب شده بودن مرتب کردی.
×بیسیم بزن و ازشون بخواه بیان دستگیرشون کنن.
•توی مرکز•
÷ قربان موفق به برگردوندن طلا ها شدیم و سارقین هم توسط همکار های دیگه دستگیر شدن.
× البته هنوز یه سرقت دیگه در پیش دارن که مطمئنیم هم دستاشون انجامش میدن و...
رئیس حرفتون رو قطع کرد.
رئیس: نیازی به ادامه نیست. شما دوتا یک ماه سخت کار کردین پس میتونین برای چند روزی استراحت داشته باشین. بقیشو به افراد دیگه میسپرم.
از خوشحالی لبخندی زدین و بعد از ادای احترام از مرکز خارج شدین...
#استری_کیدز #بی_تی_اس #هان #هیونجین #فلیکس #لینو #مینهو #چانگبین #بنگچان #جونگین #سونگمین #تهیونگ #جانگکوک #جین #جیمین #جیهوپ #نامجون #یونگی #ادیت #سناریو #فیکشن
هوسوک: از اینجا برو پسر برووو
÷ ولی تو...
هوسوک: هوانگ!
دادی زد که باعث توقف اشک های پسر شد.
هوسوک: کار من اینه که جون بقیه رو نجات بدم*لبخندی زد* این چیزیه که خودم انتخاب کردم و الان ازت میخوام که*نگاهی با تویی که ترسیده نگاهشون میکردی کرد* عملیات جدیدتو به پایان برسونی.
صدای آدمایی که داشتن از پله ها بالا میومدن شنیده میشد. هوسوک با جدیت و کمی ترس به هیونجین نگاه کرد.
هوسوک: زود باش پسر از اینجا ببرش
هیونجین وقفه ای نکرد و به سمت تو اومد. محکم در آغوشت کشید و به طرف از طریق پله های خروج اضطراری که در بیرون ساختمون بودن رفت. و در آخرین لحظه نگاه دوباره ای به هوسوک کرد؛ با اینکه درد شدیدی داشت اما لبخند میزد.
÷ ازت ممنونم*با اشک توی چشماش و لبخند*
و از پله ها با سرعت پایین رفت. تو تمام مدت سرتو توی گردنش فرو کرده بودی و چشماتو بسته بودی؛ از ترس به خودت میلرزیدی و هر از گاهی قطره اشکی میریختی.
به زمین رسیدین. هیونجین نفس نفس میزد و همزمان موهاتو نوازش میکرد؛ و همونطور که به ساختمون روبرو خیره بود در گوشت حرفایی میزد.
÷ تموم شد، همه چیز تموم شد...
و ناگهان تموم ساختمون از بالاترین طبقه شروع به سوختن کرد...
نگاهتونو به آتش شعله ور جلوتون دوختین، هنوز نفس نفس میزدین اما دیگه همه چیز تموم شده بود. دیگه چیزی برای ترسیدن وجود نداشت...
•چند ماه بعد•
اسلحتو پر کردی و خشابشو کشیدی؛ بالاتنت رو کامل از پنجره ماشین بیرون بردی و به سمت لاستیک های ماشین پشت سرتون شلیک کردی.
÷ خودتو محکم بگیر میخوام سرعتمو زیاد کنم.
به حرفش گوش دادی و به شلیک کردنت ادامه دادی و موفق شدی ماشین پشتی رو پنچر کنی.
× زدمشون!
سر جات برگشتی و موهاتو که در اثر باد نامرتب شده بودن مرتب کردی.
×بیسیم بزن و ازشون بخواه بیان دستگیرشون کنن.
•توی مرکز•
÷ قربان موفق به برگردوندن طلا ها شدیم و سارقین هم توسط همکار های دیگه دستگیر شدن.
× البته هنوز یه سرقت دیگه در پیش دارن که مطمئنیم هم دستاشون انجامش میدن و...
رئیس حرفتون رو قطع کرد.
رئیس: نیازی به ادامه نیست. شما دوتا یک ماه سخت کار کردین پس میتونین برای چند روزی استراحت داشته باشین. بقیشو به افراد دیگه میسپرم.
از خوشحالی لبخندی زدین و بعد از ادای احترام از مرکز خارج شدین...
#استری_کیدز #بی_تی_اس #هان #هیونجین #فلیکس #لینو #مینهو #چانگبین #بنگچان #جونگین #سونگمین #تهیونگ #جانگکوک #جین #جیمین #جیهوپ #نامجون #یونگی #ادیت #سناریو #فیکشن
۱۷.۴k
۱۴ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.